چهار سال و اندی از زندگی مشترک بابا و مادرمان می گذرد... ولی هنوز هم چند طبقه از فریزمان پر می شود از ساخته های دست مادرجانمان... این جاست که به مادری از جنسِ مادرِ ما دقیقاً عنوانِ "مادرِ نمونه" اطلاق می شود!! روزی که موعد برگشت به منزلمان رسید، گرمای هوا غوغا می کرد و مامان جانمان یک یخچالِ عتیقه از پارکینگ بیرون آوردند و فریزیات مادرمان را به همراه چند قالب یخ داخلش جاسازی کردند تا در طول مسیر هزار کیلومتری سالم بمانند... بعد از رسیدن به منزل همه نگران بودند که حالا این یخچالِ خالی را کجای این خانۀ فسقلی جا بدهند؟! ما هم به زودی سوال جواب همه را دادیم و آن را تبدیل کردیم به آسانسوری برای رسیدن به مقاصد شوم خودمان... مدت هاست...